روایت زندگی پیرمردی که موش آزمایشگاهی یک پزشک شد

به گزارش نقد و بررسی سینما، کاوه ثابت پور کارگردان و نویسنده فیلم کوتاه قلاب به ارائه توضیحاتی درباره شکل گیری ایده این فیلم با موضوع پیرمردی که در حوض خانه اش ماهیگیری می نماید، پرداخت.

روایت زندگی پیرمردی که موش آزمایشگاهی یک پزشک شد

به گزارش همشهیر آنلاین، درست در همین سال هایی که سینمای ایران به واسطه قهر مخاطبان سایه سنگین رکود حاکم بر گیشه ها را تجربه می نماید و فرآیند عرضه محصولات نمایشی در آستانه ورود به دورانی تازه به واسطه فراگیر شدن بسترهای عرضه تازه در فضای مجازی قرار گرفته است، سینمای کوتاه ایران انگیزه بالایی برای یافتن مخاطبانی تازه برای خود دارد.

فیلم کوتاه یکی از محصولات بصری مهم و جریان ساز در دنیای تازه محسوب می شود و به همین خاطر دیگر به سختی می توان تولیدات این حوزه را نادیده گرفت. فیلم کوتاه قلاب هفدهمین اثری است که در این قالب اکران کردیم و میزبان کارگردانش برای تبادل نظر بودیم. قلاب روایتی خاص از تنهایی یک پیرمرد در روزگار معاصر دارد که به واسطه مهاجرت پسرش گویی تنهاتر هم شده است.

هفته گذشته هم میزبان نمایش فیلم کوتاهی با موضوع تنهایی آدم ها بودیم. آدم هایی که سن شان بالاست و اتفاقات شرایط مالی بدی هم ندارند اما به دلیل احساس تنهایی گویی دچار افسردگی شده اند. برای آغاز هم درباره انتخاب این مضمون بگویید و هم اینکه قبول دارید خیلی در پی تعریف کردن قصه نبودید و تنها می خواستید این تنهایی را به تصویر بکشید؟

اساساً فیلم قلاب درباره تنهایی است. تنهایی پیرمردی که شرایط منزلش نشان می دهد زمانی، خانواده ای داشته است. در این مدل خانه های ایرانی، مراسم آیینی بسیاری برگزار می شده و معمولاً محل رفت و آمد افراد مختلف بوده اند. امروز اما این پیرمرد گرفتاری تنهایی شده و لوکیشن فیلم به ما این حس را منتقل می نماید که او در دوره ای از زندگی خود حبس شده و کار هم از دستش برنمی آید. تقدیر او را به سمت این تنهایی سوق داده است.

اما درباره اینکه می گویید فیلم قصه دارد یا ندارد، معتقدم فیلم یک خط داستانی تعیین دارد. پیرمرد تنهایی در شرایطی که دارد، تبدیل به موش آزمایشگاهی یک پزشک شده است تا آن پزشک بتواند مقاله خود را بنویسد. گویی پزشک می خواهد از او بهره ای برای خودش ببرد و در فیلم هم تعیین نمی کنیم که آیا در این کار پیروز می شود یا خیر. در حقیقت این پیرمرد یک کار روتینی را انجام می دهد که در تنهایی اش مزید بر دلیل شده چراکه مجبور است هر روز ماهی هم بخورد! او حتی کسی را در اطراف خود ندارد که به او بگوید اگر از ماهی بدت آمده است، مجبور نیستی هر روز بخوری. داستان در همین فضا جلو می رود و از نظر فرمی هم ما از ساختار آغاز از میانه استفاده کردیم.

پیرمرد تنهایی در شرایطی که دارد، تبدیل به موش آزمایشگاهی یک پزشک شده است تا آن پزشک بتواند مقاله خود را بنویسد. گویی پزشک می خواهد از او بهره ای برای خودش ببرد و در فیلم هم تعیین نمی کنیم که آیا در این کار پیروز می شود یا خیر

ماجرای آن سوءاستفاده پزشک و آدم تنهایی که به آزمایشی این چنینی تن داده است، می توانست جذابیت بیشتری در داستان داشته باشد، چرا روی آن متمرکز نشدید؟

مدل داستان اینگونه اقتضا می کرد. ما در پی راهکاری برای خلاصی این پیرمرد بودیم. از جایی به بعد به واسطه روبروه با آن کودک در ماهی فروشی، این اتفاق برای او رخ می دهد و گویی نگرشش تغییر می نماید. او می فهمد که خودش می تواند تغییری در زندگی اش ایجاد کند. آن پدر و بچه هم گویی یک رجعت به گذشته برای این پیرمرد ایجاد می نمایند.

شاید جالب باشد بگویم ایده این فیلم چگونه شکل گرفت؛ روزی فیلمی را می دیدم که در گوشه ای از تصویر آن استخر بزرگی در یک خانه وجود داشت و با خودم گفتم چه جالب می شود اگر کسی در استخر خانه اش مشغول ماهی گیری شود. فضای جالبی برایم بود. بعد خرده پیرنگ های دیگری به داستان اضافه کردم و در ادامه به این رسیدم که چرا استخر؟ سراغ جایگاه حوض در معماری ایرانی رفتم که سابقه در پیش از اسلام دارد. این جایگاه واجد نشانه هایی بود که از استخر خودمان را نجات بدهیم و به حوض برسیم. ایده اولیه از اینجا شکل گرفت و بسط پیدا کرد.

هنوز هم معتقدم که فیلم تان روایتی ضدقصه دارد و اتفاقی در آن رخ نمی دهد.

شاید این حس از اینجا شکل بگیرد که روایت ما در میانه شاه پیرنگ و خرده پیرنگ قرار گرفته است. داستان فیلم از منظری رمزآلود هم هست و همان آغاز از میانه باعث رازآلودگی روایت می شود. همین عوامل شاید باعث شده است احساس کنید فیلم قصه ای ندارد. من ولی معتقدم قصه دارد. ماجرای پیرمرد تنهایی است که از جایی آغاز به حرکت می نماید، سفر قهرمان را طی می نماید و در سرانجام هم به انتهای تعیینی می رسد. در سرانجام فیلم به پرسش های پاسخ داده می شود و فیلم از یک روایت شاه پیرنگی هم برخوردار است.

وقتی برخی خرده پیرنگ ها مانند ماجرای پزشک و یا دختر پرستار را رها می کنیم، که تنها قرار است نشانه هایی از جامعه را به ما نشان بدهند، شاید این حس را بدهد که قصه، شاه پیرنگ هم ندارد. از این منظر با شما موافقم اما معتقدم اگر بخواهیم قصه خطی فیلم را تعریف کنیم، می توانیم. البته که فیلم نشانه های بسیاری هم دارد که نمی دانم چقدر در نمایش آن ها موافق بوده ام. مثل ماهی در حوض که گویی خود پیرمرد و در سرانجام هم پیرمرد با گرفتن خودش به رستگاری می رسد، به همین خاطر هم قلاب در دست خودش فرو می رود و گویی پیرمرد در قلاب خوش می افتد.

این ها توضیحات بعدی است که می تواند به فیلم سنجاق شود اما در لحظه چنین نکاتی به فکر مخاطب نمی رسد!

بله این ها در لایه های بعدی فیلم قابل طرح است. اگر بخواهیم قصه کلی را روایت بکنیم، می توانیم به پیرمرد تنهایی اشاره کنیم که مجبور است، هر روز ماهی بخورد، چرا؟ چون کسی به او گفته است اینگونه، از افسردگی نجات پیدا خواهی کرد.

برخی از نشانه ها مانند پسرکی که بادکنک قرمز در دست دارد و بادکنک از دستش رها می شود هم خیلی کلیشه ای است برای مخاطب بارها تکرار شده است!

موافقم که این صحنه در جاهای دیگری هم دیده شده است اما از آنجایی که به روایت فیلم یاری می کرد، احساس کردم ایرادی ندارد از آن استفاده کنیم. بالاخره این اتفاق در فیلمسازی می افتد که ما از فیلم ها و سریال های دیگری که دیده ایم، الهام هایی هم بگیریم. تا مقدار ای که به روایت یاری می کرد از این نشانه ها استفاده کردیم. او با دیدن همین پسر بچه قلابی را می گیرد و در حوضی که به نوعی نشانه چارچوب زندگی شخصی همین آدم است، آغاز به ماهیگیری می نماید.

کوشش های او برای ماهیگیری البته دیگر از جنس نما و نشانه نیست و کاملاً به صورت یک قصه روایت می شود. موقعیت پرستار در سرانجام داستان هم چیزی شبیه فرزند همین پیرمرد است. او هم در آستانه مهاجرت قرار گرفته است و آیا راهکاری نیست که او از رفتن منصرف شود؟ این موقعیت ها در دل قصه کاملاً واضح است و خیلی نمی توان به آن ها نگاه نشانه ای داشت.

در پی یک فضای خیال انگیز هم بودم. چیزی شبیه رئالیسم جادویی در ادبیات که به ظاهر همه چیز سر جای خودش قرار گرفته است و تنها یک عنصر است که از فضای رئالیسم خارج می شود؛ برای همین همه چیز در فیلم واقعی به نظر می رسد اما یک عنصر مانند همین ماجرای آزمایش علمی که برای شما این سوال را ایجاد نموده است، بر پایه تخیل در آن وارد شده است

ایده مربوط به آزمایش آن پزشک و تبدیل شدن پیرمرد تنها به یک موش آزمایشگاهی، چقدر واقعی و مبتنی بر تحقیق بود و چقدر زاییده فکر و خیال خودتان؟ یعنی در واقعیت هم چنین اتفاقی رخ می دهد؟

کلاً این ایده زاییده تخیل من است و مبتنی بر هیچ پژوهشی هم نیست. در حد اطلاعات کلی درباره فواید مصرف ماهی، جستجوهایی داشتم اما اصل ماجرا مربوط به عنصر آب در قصه است که همواره در تاریخ ایران به عنوان یک عنصر خیالی وجود داشته است. از دوران قنات و چاه تا همین دوران معاصر که دچار بی آبی هستیم، عنصر آب واقعاً در زندگی ما نقش مهمی دارد و در پی آن بودم که قصه ای را تعریف کنیم که آب در بستر آن جاری باشد. از آنجایی که عنصر خیال، در آب، بسیار معنا پیدا می نماید، من هم این داستان را با خیال شکل دادم و با خیال پردازی این جزییات را روایت کردم.

در پی یک فضای خیال انگیز هم بودم. چیزی شبیه رئالیسم جادویی در ادبیات که به ظاهر همه چیز سر جای خودش قرار گرفته است و تنها یک عنصر است که از فضای رئالیسم خارج می شود. این زاویه نگاه هم در فکرم تأثیر گذاشته بود و برای همین همه چیز در فیلم واقعی به نظر می رسد اما یک عنصر مانند همین ماجرای آزمایش علمی که برای شما این سوال را ایجاد نموده، بر پایه تخیل در آن وارد شده است.

اجرا و کارگردانی شما خیلی واقعی است و چنین شیطنتی برای ورود به فضاهای رئالیسم جادویی در آن به چشم نمی آید. انگار همه چیز را در کارگردانی ساده برگزار نموده اید.

در فیلم های قبلی ام همین اتفاق رخ داده است. کمی در فرم تغییر داشته ام اما همواره در پی این سادگی در اجرا بوده ام. برداشت های بلند را دوست دارم که بخشی از آن طبیعتاً ناشی از علاقه ام به سینمای فیلمسازان محبوبم است. این جنس از برداشت های بلند در کارگردانی که فضای را به واقعیت نزدیک می نماید،

متأثر از سینمای کارگردان هایی است که به آثارشان علاقه مند هستم. مانند جنس کارگردانی آندره بازن که البته خودم احساس می کنم نتوانستم به آن پایبند باشم و در برخی سکانس ها، کات های زیادی دارم. در مجموع آنچه از این منظر در کارگردانی من می بینید، زاییده تئوری اساتیدی است که در دانشگاه به ما تدریس نموده اند. بخشی از ریتم کند هم اقتضای فیلم بود که با پس زمینه صدای حوض، ناخودآگاه این احساس را در من ایجاد می کرد که باید برداشت هایم بلندتر باشد. ریتم بالاتر شاید آن عنصر خیال که در پیش بودم را از فضای روایت خارج می کرد.

غیر از کاراکتر اصلی، سایر کاراکترها که طبیعتاً قرار است در پس زمینه، جامعه امروز را نمایندگی نمایند، به نظر خیلی فانتزی و غیرواقعی ترسیم شده اند. این آدم های مهربان و خوش برخورد، خیلی بی ارتباط با جامعه خشن امروز هستند. انگار فیلمساز هیچ توجهی به مابه ازای بیرونی و واقعی این کاراکترها نداشته است.

این کاملاً تعمدی است. حتی موقعیتی که در سرانجام در مطب دکتر شاهد هستیم، چه فضایی که در ماهی فروشی می بینیم، همه این فضاسازی ها تعمدی بوده است. اینکه چرا این کار را نموده ام هم به این موضوع برمی شود که همه چیز در فیلم برآمده از یک دنیای خیالی است. خیلی دلم می خواست همه چیز در فیلم خیال انگیز باشد و خیلی خوشحالم که الان این پرسش برای شما به وجود آمده است. فکر می کنم فیلم توانسته است در زمینه خلق دنیای دیگر، پیروز عمل کند. اساساً در دنیا امروز کسی با یک قلاب، در حوض خانه اش ماهیگیری نمی نماید. آن هم یک آدم سالخورده.

شخصاً همواره فکر می کنم اگر آدم ها گرفتاری ای دارند، شاید نه صددرصد، اما بخش عمده ای از آن، ناشی از مشکل خودشان است. آدم ها اگر بخواهد، می توانند خودشان تغییری را ایجاد نمایند. همین خودشان ها است که بستر کلی جامعه ما را شکل می دهد

از همان ابتدا فیلم دارد این نشانی را می دهد که شما با جامعه ای روبرو هستید که خیلی منطبق با جامعه ای که در آن زندگی می کنید نیست. بیایید فیلمی را در فضایی خیالی دیدن کنیم. کما اینکه این پیرمرد هم با فضای جامعه پیرامون خودش درگیر نیست و همه آن ها خوب هستند، او گیرش با خودش است و اینکه در خانواده اش یک گسست رخ داده است. همه چیز به درون خودش برمی شود.

به عنوان یک فیلمساز باید این گزاره را تحلیل شما از جامعه امروز و مسائل آدم های امروز جامعه ایران بدانیم؟ یعنی بیشتر مسائل را ناظر به خود افراد می دانید، تا جامعه پیرامون؟

بله. خودم شخصاً همواره فکر می کنم اگر آدم ها گرفتاری ای دارند، شاید نه صددرصد، اما بخش عمده ای از آن، ناشی از مشکل خودشان است. آدم ها اگر بخواهند، می توانند خودشان تغییری را ایجاد نمایند. همین خودشان ها است که بستر کلی جامعه ما را شکل می دهد. آدم هایی هم که در داستان ما وارد می شوند، بیشتر یک تیپ هستند و نمی خواستیم شخصیت پردازی برای آن ها داشته باشیم. دنبال آن نبودم که بگویم این آدم ها هر کدام چه تأثیری روی این پیرمرد گذاشته اند.

فکر نمی کنید کمی تایم فیلم می تواند کوتاه تر باشد و 25 دقیقه برای روایت این داستان، طولانی است؟

این فیلم هم می توانست بلندتر از این باشد و حتی تبدیل به یک فیلم بلند شود که در آن صورت باید خرده پیرنگ ها را پررنگ تر مطرح می کردیم، یا باید مقداری کوتاه تر شود. البته زیاد هم نمی توان آن را کوتاه تر کرد چرا که بالاخره یک سری روابط علی و معلولی در فیلم وجود دارد که قصه را می سازد و من نمی توانستم آن را کوتاه تر کنم. موافقم که فیلم می تواند در حد چهار یا پنج دقیقه کوتاه تر شود.

تفاهم نامه انجمن سینمای جوانان ایران و جشنواره بین الملی فیلم 100

منبع: همشهری آنلاین

به "روایت زندگی پیرمردی که موش آزمایشگاهی یک پزشک شد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایت زندگی پیرمردی که موش آزمایشگاهی یک پزشک شد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید